اون روز مثل هميشه سرد بود و دل آسمونم مثل دل من گرفته بود داشت مباريد من هميشه عادت داشتم بدون چتر زير بارون آروم آروم قدم بزنم و به آينده نا معلومم فكر كنم كه قراره چي به سرم بياد و هميشه به اين فكر ميكردم يعني كسي هست كه حاضر بشه به خاطر من زير اين بارون بايسته و منتظر بمونه تا من برسم يعني كسي هست كه حاظر بشه به خاطر عشق من از خودش بگذره؟
نميدونم چرا هميشه اين سوالا زير بارون ميزد به سرم شايد واسه اين بود كه تو بارون هوا رمانتيكتر ميشد اين سوالا هميشه تو ذهنم اوج ميگرفت و منم گاهي به جواب ميرسيدم گاهيم نه هميشه اين مسير تكراري رو زير بارون طي ميكردم و ميرسيدم به يه پارك و زير يه آلاچيق نزديك حوض مينشستم.
بارون داشت قطع ميشد زير آلاچيق هميشگي من دو نفر نشسته بودن و باهم صحبت ميكردن و منم بي اختيار صحبتاشون و گوش ميكردم كه داشتن به پسري كه اون سمت خيابون ايستاده بود اشاره ميكردن و ميگفتن سالهاست كه تو روزاي باروني با يه چتر يه مسيري رو طي ميكنه و دنبال دختري كه عاشقششه راه ميفته و چتر ميگيره بالاي سرش مثل اينكه عادت دختر رو ميدونسته كه عادت نداشته با خودش چتر ببره زير بارون اما دختره هيچوقت متوجه حضورش نيست.
با تعجب به اون سمت خيابون خيره شدم كه پسر رو ببينم اما تا حالا نديده بودمش داشتم به اين فكر ميكردم خوش به حال دختره مگه ميشه به همچين آدمي با يه همچين عشقي بي تفاوت بود؟
بعد دوباره با اين فكر راه افتادم و رفتم سمت خونه بارون كم شده بود نم نم مي.باريد و من تو اين فكر بودم كه كيه كه انقدر دوست داشتني ودر عين حال بي توجه؟ كه يكي سالها ميشه چترش حتي ازش توجهم نميخواد كاش من جاي اون بودم.
رسیدم خونه و رفتم تو اتاق و مادرم گفت بازم كه بدون چتر رفتي زير بارون اما خيس نشدي كاش ميتونستم راز اين كه تو ميري زير بارون اما خيس نميشي رو بفهمم؟
نظرات شما عزیزان:
farzaneh
ساعت17:34---10 آذر 1392
gozalidi....
|